پُشتههای عشق
حریر بلند تنش ، هوش را میبُرد!… بارِ دوشش ، گرانی چهرهاش را افزون کرده بود!… آرام میآمد!… نوک سینههایش نمناک بود و تیره، آرام میآمد!… قرارِ چشم از او برداشتن، نداشتم… برهنه پایش، خونین بر روی زمین، کشان، و شُره آب دهانش با دو…