صدای آشنایِ

زنگوله‌‌های آهنین!!!!!….. ….

زنگ کاروان… ….

کاروان آهنگینِ صلح

صلحی که جفت‌گیری کرده

با شترهای نرِ آرام شده …

…. شترهای نرِ تازه جفت گیری کرده،

به سانِ ردّی قهوه‌ای، در افق نارنجی، ناپدیدند!

هنوزبه هیچ نمی‌اندیشند تا

دوباره خون شهوتشان به جوشش درآید!

آرام میروند!

پراستقامت!

کوهانشان پر است از

هورمون‌های اشباع!

راه درازی دارند تا رسیدن به صلح

و بار سنگینی دارند تا رساندن!

کسی می‌داند بارشان چیست؟

از هیچ‌کس، هیچ،… هیچی… بر نیامد… …

بگویید به من،

بارشان چه رنگیست!؟ …

چه حسیست!!؟؟ …

می‌دانم که

آنچه برای صلح می‌خواهم را به پشت دارند! ………… شترهای آهسته، …

ردی قهوه‌ای،

در پسی نارنجی‌اند!

صدای آهنگینِ آهنین،

دورتر و دورتر می‌شود!

به آنها از هیچ بگویید!

بگذارید در خواب باشند وشهوتِ خوابیده‌ی اشباعشان نیز همراهش!

بیدار نشوند در میانه‌ی راه

که مبادا

این بارِ گران بار

به مقصد خود نرسد!


آرزو مجتهدزاده فرد

«سنجاقک صورتی»